آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان
پژوهشگاه ادبیات روزی،چند قور باغه در جنگل قدم می زدند که ناگهان،دوتا از آنها درگودالی عمیق افتادند. سایر قورباغه ها به آندو گفتند:این گودال خیلی عمیق است.دیگر امیدی به زنده ماندنتان نیست.ولی دوقورباغه تسلیم نشدندو سعی کردنداز گودال بالا بروند.قورباغه ها همینطور به آندو می گفتند:این گودال خیلی عمیق است .چاره ای جز مرگ ندارید. آنها اینقدر این جمله را تکرار کردند که بالاخره یکی از قورباغه ها تسلیم شدوخودرا رها کرد و درته گودال افتاد.ولی آن یکی امید خود را از دست نداد و به بالا رفتن ادامه داد.در حقیقت،هر چه بقیه ی قورباغه ها می گفتند:چاره ای جز مرگ نیست،قورباغه مصمم تر می شد و با سرعت بیشتری بالا می رفت تا اینکه بالاخره توانست از گودال بیرون بپرد.وقتی قورباغه ها از او پرسیدند:چگونه این کار را کردی؟،متوجه شدند که قورباغه ناشنواست وخیال می کرده درتمام مدت،بقیه ی قورباغه ها دارند او را تشویق میکنند. نظرات شما عزیزان: یک شنبه 13 فروردين 1386برچسب:قدرت کلمات, :: 20:57 :: نويسنده : مهدی
|